پریشیدهلغتنامه دهخداپریشیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پراشیده . پریشان شده . متفرق گشته . متفرق ساخته . پراکنده شده : گفت بر پرنیان ریشیده طبل عطار شد پریشیده . عنصری .پریشیده عقل
پریشیدهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پریشانشده؛ آشفته: ◻︎ پریشیدهعقل و پراکندههوش / ز قول نصیحتگر آکندهگوش (سعدی۱: ۱۰۳).۲. پراکنده.
موپریشیدهلغتنامه دهخداموپریشیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) موپریشان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ماده ٔ موپریشان شود.
پراشیدهلغتنامه دهخداپراشیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پریشان شده . (برهان ) (شعوری ). پراکنده گشته . (شعوری ). پراکنده . پریشان . ولاو. وِلو. تار و مار. بشولیده . پشولیده . پاچیده