پسیلغتنامه دهخداپسی . [ ] (اِ) حرفی از حروف یونانی که پسی تلفظ میشود و آن بیست و سیمین از حروف یونان قدیم است و نیز رجوع به اِپسی شود.
پسیلغتنامه دهخداپسی . [ پ َ ] (حامص ) تأخر. مقابل پیشی . تقدم : تو بر نصیحت آن پیس جاهل پیشین شده ستی از شرف مردمی بسوی پسی . ناصرخسرو. || تنگی . نیازمندی : گفت خاموش که در پس
پسی خانلغتنامه دهخداپسی خان . [ پ َ ] (اِخ ) رودی است در گیلان که موازی را از فومن جدا میکند و از مشرق فومن میگذرد. (جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان ص 275).