آمیزة خطمشیpolicy mixواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای متوازن از سیاستها و ابزارهای سیاستی که برای دستیابی به هدف مشترک همراه با هم به کار گرفته میشوند متـ .آمیزة سیاستی
mixدیکشنری انگلیسی به فارسیمخلوط کردن، مخلوط، اختلاط، امیزه، درهم کردن، امیختن، اشوردن، سرشتن، قاتی کردن، بهم زدن
درهم و برهمیدیکشنری فارسی به انگلیسیchaos, clutter, farrago, foul-up, huggermugger, mare's-nest, mess, mix-up, muddiness, muddle, tangle, tumble
آشفتگیدیکشنری فارسی به انگلیسیagitation, caldron, chaos, disarrangement, disarray, discomposure, embarrassment, embroilment, furor, huggermugger, madness, mess, mix-up, muddle, snarl, tangle, tumble, tumult, turbulence, turmoil, welter
mixدیکشنری انگلیسی به فارسیمخلوط کردن، مخلوط، اختلاط، امیزه، درهم کردن، امیختن، اشوردن، سرشتن، قاتی کردن، بهم زدن
admixدیکشنری انگلیسی به فارسیادغام کردن، امیختن، مخلوط کردن، بهم پیوستن، مخلوط شدن، امیزش کردن، دخالت کردن
آمیزة ترویجیpromotion mixواژههای مصوب فرهنگستانترکیبی از ابزارها و رفتارهای ارتباطی، شامل تبلیغات و ترویج فروش و روابط عمومی و فروش شخصی و بازاریابی مستقیم (direct marketing) مانند آنها برای دستیابی به اهدافی مشخص