missدیکشنری انگلیسی به فارسیاز دست دادن، دوشیزه، خطا، گم کردن، خطا کردن، نداشتن، اشتباه کردن، فاقد بودن، احساس فقدان چیزی را کردن
آمیزة خطمشیpolicy mixواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای متوازن از سیاستها و ابزارهای سیاستی که برای دستیابی به هدف مشترک همراه با هم به کار گرفته میشوند متـ .آمیزة سیاستی