پاس داشتنفرهنگ انتشارات معین(تَ) (مص م .) 1 - پاسبانی کردن ، نگهبانی . 2 - رعایت کردن ، احترام گذاشتن . 3 - جستجو کردن ، تفتیش کردن .
پاسلغتنامه دهخداپاس . [ س ُ ] (اِخ ) شهری مستحکم به باویر بر ساحل دانوب با 24000 تن سکنه و آن مرکز روحانیت و دارای صنعت فلزسازی و مرکز تجارت نمک است .
پاسکلغتنامه دهخداپاسک . [ س َ / س ُ ] (اِ) خمیازه . دهن دره . دهان دره . (برهان ). فاژ. فاژه . آسا. اَسا. خامیاز. خامیازه . تثاوب ثوباء. رجوع به آسا شود.