پامسلغتنامه دهخداپامس . [ م َ] (ص مرکب ) پای بسته و بجای مانده که نه جائی تواند رفتن و نه آنجا که بود نفع بیند. پای بسته و درمانده بود بشغلی که نه بتواند شدن و نه بتواند بودن .
پامسفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پابند؛ گرفتار.۲. بیچاره؛ درمانده: ◻︎ خدایگانا پامس به شهر بیگانه / فزون از این نتوانم نشست دستوری (دقیقی: لغت فرس: پامس).