پاللغتنامه دهخداپال . (اِ) ریسمان است و از این مرکب است پالدم یعنی رسنی که در دم اسب کنند. (فرهنگ رشیدی ). || (نف مرخم ) پالاینده ، چنانکه در ناخن پال .
پاللغتنامه دهخداپال . (اِخ ) قریه ای است به یک فرسنگی میانه ٔ جنوب و مشرق گله دار و در قدیم قصبه ٔ بلوک گله دار بود.
پالwarp 1واژههای مصوب فرهنگستانطناب یا بافۀ سیمی ستبری که با آن شناور را در بندر میبندند یا مهار میکنند
پالولغتنامه دهخداپالو. (اِ) زگیل . ثُؤلُول . آژخ . ژخ . دانهای سخت چند عدس یا خردتر که بر اندام آدمی روید و درد نکند و پخته نشود. در بعض مواضع فارس و عراق گوک و بترکی گونیک و ب
پالولغتنامه دهخداپالو. (اِخ ) قصبه ای در شمال غربی دیاربکر واقع در ساحل راست رود مراد، ارتفاع آن از دریا 800 گز و دارای 7500 تن سکنه است و در آنجا آثار عتیقه ای بخطوط میخی باشد.