meterدیکشنری انگلیسی به فارسیمتر، کنتور، اندازه، اندازه گیر، وزن شعر، نظم، وسیله اندازهگیری، مقیاس، مصرف سنج، اندازه گیری کردن، با متر اندازه گیری کردن، سنجیدن، بصورت مسجع و مقفی در اوردن
شمارخوانmeter readerواژههای مصوب فرهنگستانمأمور خواندن شمارگر * این معادل در برابر اصطلاح "کنتورخوان" شناخته شده است.
وزن 1meter, time 1واژههای مصوب فرهنگستانالگویی که در آن تسلسلی پایدار از ضربانهای ریتمی سازماندهی شود