messesدیکشنری انگلیسی به فارسیmesses، یک ظرف غذا، یک خوراک، هم غذایی، طعام، سالن غذا خوری سرباز خانه، خوراندن، شلوغ کاری کردن، الوده کردن، اشفته کردن، خوراک دادن
missesدیکشنری انگلیسی به فارسیاز دست رفته، دوشیزه، خطا، از دست دادن، گم کردن، خطا کردن، نداشتن، اشتباه کردن، فاقد بودن، احساس فقدان چیزی را کردن
massesدیکشنری انگلیسی به فارسیتوده ها، توده، جرم، انبوه، حجم، توده مردم، مراسم عشاء ربانی، کپه، جمع، قسمت عمده، گروه، جمع اوری کردن
mussesدیکشنری انگلیسی به فارسیmusses، درهم و برهمی، تلاش، تقلا، کوشش، بهم خوردگی، درهم و برهم یا کثیف کردن