meshدیکشنری انگلیسی به فارسیمش، شبکه، سوراخ، بافته، سوراخ تور پشه بند، چشمه، بدام انداختن، گیر انداختن، شبکه ساختن، تور ساختن، درهم گیرافتادن، تور مانند یا مشبک کردن
اندازة غربالیmesh sizeواژههای مصوب فرهنگستانقطر ذره که بهکمک غربالهای استاندارد و اندازة قطر روزنهای آنها تعیین میشود
پیوندینۀ مشبکmesh graftواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پیوندینۀ نیملایهستبر که با ایجاد برشهای متعدد طولی قابلیت پوششدهی آن بیشتر میشود
خشککن نقالهای مشبکmesh conveyor dryerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خشککن نقالهای که تسمهنقالۀ آن مشبک است و بر روی غلتکهای باریکی تکیه دارد