meetدیکشنری انگلیسی به فارسیملاقات، جلسه، نشست، تقاطع، نشست گاه، اشتراک، مواجه شدن، مصادف شدن با، برخورد کردن، یافتن، ملاقات کردن، تقاطع کردن، پیوستن، مواجه شدن با، تلاقی کردن، مناسب، دلچس
حملۀ تلاقیدرمیانmeet-in-the-middle attackواژههای مصوب فرهنگستانحملهای که در آن مهاجم سعی میکند با داشتن تکهای از متن رمزیشده و متن اصلی متناظر با آن و نیز با تشکیل جداول تطبیق کلید، کلید رمزنگاری را بیابد
حد نصابواژهنامه آزادحداقل اعضای لازم برای رسمیت جلسه. || حداقل امتیاز یا مقدار لازم برای احراز چیزی. || معادل quorum در انگلیسی: the minimum requirement in the number of something