measureدیکشنری انگلیسی به فارسیاندازه گرفتن، اندازه، اقدام، مقیاس، میزان، مقدار، پیمانه، واحد، تدبیر، حد، پایه، درجه، وزن شعر، بحر، سنجیدن، پیمانه کردن، اندازه نشان دادن، اندازه داشتن، پیمودن
اندازهmeasure 1واژههای مصوب فرهنگستانتابعی که به هر مجموعه از یک سیگماجبر (sigma algebra)، عددی نامنفی چنان نسبت دهد که مقدار مجموعۀ تهی برابر با صفر و مقدار اجتماع هر تعداد شمارایی از مجموعهها بر
معیار پیوندmeasure of associationواژههای مصوب فرهنگستانآمارهای که برای خلاصه کردن میزان وابستگی دو متغیر به کار میرود