پیرزاللغتنامه دهخداپیرزال . (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیر فرتوت سفیدموی . پیر زر. پیرزن فرتوت .خوزع . (منتهی الارب ). پیره زال . (شعوری ) : این پیرزال گول زند زن رااز این زباله درهم و د
پیرالوانلغتنامه دهخداپیرالوان . [ اَ ] (اِخ ) دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 33 هزارگزی شمال باختری اردبیل و 9 هزارگزی اردبیل به خیاو. کوهستانی ، معتدل . دارای 242 تن سکنه .
پیربالالغتنامه دهخداپیربالا. (اِخ ) دهی از دهستان یاقچی بخش مرکزی شهرستان مرند. واقع در 17هزارگزی جنوب باختری مرند و 8هزارگزی شوسه ٔ مرند به خوی . جلگه ، معتدل . دارای 420 تن سکنه
پیرزالغتنامه دهخداپیرزا. (ص مرکب ،اِ مرکب ) آنکه از پدر و مادر سالخورد زاده و از آنروی ضعیف و زشت باشد. طفلی از پدری و مادری پیر: مگر پیرزائی ، چرا از سرما می هراسی ؟ چرا از سرما