پیه دارلغتنامه دهخداپیه دار. (نف مرکب ) پیه دارنده . دارای پیه . باپیه . شاحم . (منتهی الارب ). مشحم ، پیه بسیار دارنده در خانه . (منتهی الارب ).
پیه دارولغتنامه دهخداپیه دارو. (اِ مرکب ) مخلوطی از پیه و لوئی برای گرفتن کافتگی های صاروج حوض وجز آن . ترکیبی از پیه و پنبه که برای سد کردن سوراخ پهلوی شیر آب انبار و جز آن کنند. پ
پیهولغتنامه دهخداپیهو. (اِ) جانوری کوچک که خون از اندام و بدن بمکد. جانوری خرد که خون از اندام مکد. (آنندراج ).
پیهلغتنامه دهخداپیه . [ پ َ ی َ / ی ِ ] (اِ) آرد جو بریان کرده . پست جوبریان کرده . قاووت . قاووت که از آرد جو برشته کنند. نوعی قاووت که مازندرانیان از آرد جو بوداده کنند.
پیهفرهنگ انتشارات معین(یِ) (اِ.) چربی ، روغن ، به ویژه چربی حیوانی . ؛ ~ چیزی را به تن مالیدن خود را برای تحمل امر ناگواری آماده کردن .