masteredدیکشنری انگلیسی به فارسیتسلط یافته، استاد شدن، ماهر شدن، خوب یاد گرفتن، تسلط یافتن بر، رام کردن
متریلغتنامه دهخدامتری . [ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به متر.- دستگاه متری ، سیستم متری ؛ به موجب قانونی که در سال 1304 هَ . ش . (1926 م .) از مجلس شورای ملی گذشت ، سیستم متری در ایران رسمی شناخته شد و
متریلغتنامه دهخدامتری . [ م ُ ] (ع ص ) کسی که کارها را پی در پی می کند و میان آنها مهلتی می دهد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سلطهدیکشنری فارسی به انگلیسیascendancy, ascendency, dominion, empire, government, mastery, reign, sway
چیره دستیدیکشنری فارسی به انگلیسیadroitness, ambidexterity, craft, dexterity, dominance, facility, knack, mastery, proficiency, skill