manageدیکشنری انگلیسی به فارسیمدیریت کردن، اسب اموخته، اداره کردن، مباشرت کردن، گرداندن، از پیش بردن، سرپرستی کردن، ضبط کردن
مدیریت موجودی با فروشندهvendor-managed inventory, VMI, supplier-managed inventory, co-managed inventoryواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن کمبود موجودی انبار را فروشندۀ کالا رفع میکند بیآنکه نیازی به سفارش مشتری باشد
آزادراه مدیریتشدهmanaged freewayواژههای مصوب فرهنگستانآزادراهی که در آن تردد بهصورت فعال، با استفاده از مجموعهای از ابزارهای حملونقل هوشمند، مدیریت میشود
جنگل تحت مدیریتmanaged forestواژههای مصوب فرهنگستانجنگلی که در چارچوب طرح جنگلداری، روشهای خاص جنگلشناسی و پرورشی در آن اعمال میشود
مراقبتهای مدیریتشدهmanaged careواژههای مصوب فرهنگستانروشی در نظام ارائۀ مراقبتهای سلامت که در آن بیمهگر یا بیمهگذار بر ارائه و هزینه و نرخ و بهرهمندی و کیفیت مراقبت نظارت دارد