مغناجلغتنامه دهخدامغناج . [ م ِ ] (ع ص ) آنکه ناز بسیارکند. (مهذب الاسماء). زن با کرشمه و ناز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مغناةلغتنامه دهخدامغناة. [ م َ / م ُ ] (ع مص ) نایب بسند شدن . (از منتهی الارب ). بی نیازی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): اغنی عنه مغناة فلان و مغناه ؛ یعنی نایب کافی او شد فلان
مغناچینهشناسیmagnetostratigraphyواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از چینهشناسی که در آن توالیهای رسوبی با استفاده از ماندهمغناطش آنها توصیف میشود
مغناکشسانیmagnetoelasticityواژههای مصوب فرهنگستان[ژئوفیزیک] وابستگی مغناطش مادۀ فِرّومغناطیسی به کُرنش کشسان ایجادشده در ماده [فیزیک] پدیدۀ تغییر مغناطش مادۀ فرّومغناطیسی براثر کُرنش در تغییر شکل کشسان