مغنیلغتنامه دهخدامغنی . [ م َ نا ] (ع اِ) آنجا که فرودآیند. (مهذب الاسماء). جای و منزل که بدان اهل آن بی نیاز و غنی گردیدند، سپس از آن کوچ کردند، یا عام است . جای بااهل و باشندگ
مغنیلغتنامه دهخدامغنی . [ م َ نا / م ُ نا ] (ع اِ) کفایت . بسندگی . گویند: اغنی عنه مغنی فلان و مغناته ؛ ای ناب عنه و اجزا مجزاته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نایب کافی و
مغنیلغتنامه دهخدامغنی . [ م ُ ] (ع ص ) بی نیازکننده . (مهذب الاسماء). بی نیازگرداننده . (غیاث ) (آنندراج ). بی نیازکننده و کفایت کننده . (ناظم الاطباء) : و لابد نور تابع سراج تو
مغنی نامهلغتنامه دهخدامغنی نامه . [ م ُ غ َن ْ نی م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) شعری در قالب مثنوی که شاعر در آن مکرراً مغنی را مورد خطاب قرار دهد و او را به خواندن آواز و سرود و رامشگری دع
مغنیةلغتنامه دهخدامغنیة. [ م ُ غ َن ْ نی ی َ ] (ع ص ) تأنیث مُغَنّی . ج ، مغنیات . (از اقرب الموارد). زن سرودگوی و غناکننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود.
مغنیطیسلغتنامه دهخدامغنیطیس . [ م َ ] (معرب ، اِ) سنگ آهن ربای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مغناطیس شود.