مغاملغتنامه دهخدامغام . [ م َ ] (اِخ ) شهری است در اندلس و آن را مغامة نیز گویند و در آن معدن گل سرشوی است و از آنجا به سایر شهرهای مغرب برند. (از معجم البلدان ). از قرای طلیطله
مغامةلغتنامه دهخدامغامة. [ م ُ غام ْ م َ ] (ع مص ) یکدیگر را اندوهگین کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مغامرةدیکشنری عربی به فارسیسرگذشت , حادثه , ماجرا , مخاطره , ماجراجويي , تجارت مخاطره اميز , در معرض مخاطره گذاشتن , دستخوش حوادث کردن , با تهور مبادرت کردن , دل بدريا زدن , خود را بمخاطر