مغبرلغتنامه دهخدامغبر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) تیره رنگ . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : هوای تو به من بر کرد خواهدزمانه مظلم و آفاق مغبر. مسعودسعد.خود عهد خسرو
مغبرلغتنامه دهخدامغبر. [ م ُ غ َب ْ ب َ ] (ع ص ) غبارآلوده و تیره رنگ . (غیاث ) (آنندراج ). خاک آلود. گردآلود. گردزده . گردگرفته . گردناک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هوای رو
مغبرةلغتنامه دهخدامغبرة. [ م ُ غ َب ْ ب ِ رَ ] (ع اِ) نام گروهی که پیوسته مشغول به ذکر خدا می باشند و مکرر می کنند قرائت قرآن راو ترغیب می کنند مردم را در اعمال اخروی . (ناظم الا
مغبورلغتنامه دهخدامغبور. [ م ُ ] (ع اِ) نوعی از صمغ که از درخت عرفط و رمث یاثمام برآید. (منتهی الارب ). نوعی از صمغ که از درخت ثمام و عشر و رمث برآید. (ناظم الاطباء). لغتی است در
مغبورلغتنامه دهخدامغبور. [ م َ ] (اِ) بغپور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صورتی از بغپور و فغفور: البغبور؛هوالملک الاعظم و انما سمی البغبور و معناه ابن السماء و نحن نسمیه المغبور