مغیثلغتنامه دهخدامغیث . [ م َ ] (ع ص ) گیاه بر زمین افتاده از شدت باران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد شریر. (از اقرب الموارد).
مغیثلغتنامه دهخدامغیث . [ م ُ ] (اِخ ) اسم وادیی است که قوم عاد در آن به هلاکت رسید. (از معجم البلدان ).
مغیثلغتنامه دهخدامغیث . [ م ُ ] (ع ص ) فریادرسنده . (مهذب الاسماء). فریادرس . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صارِخ . صَریخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شارب خمر است و سال
مغیث الدینلغتنامه دهخدامغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به اختیارالدین مغیث الدین یوزبک شود.
مغیث الدینلغتنامه دهخدامغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) لقب طغرل شانزدهمین از حکام بنگاله (677-681 هَ . ق .). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 275).
مغیث الدینلغتنامه دهخدامغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمد اول ، از سلاطین سلاجقه ٔ کرمان است (536-551 هَ . ق .). (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 136). و رجوع به حبیب السیر
مغیث الدینلغتنامه دهخدامغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمودبن محمد، اولین از سلاجقه ٔ عراق و کردستان (511-525 هَ . ق .). (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 136).
مغیثةلغتنامه دهخدامغیثة. [ م َ ث َ ] (ع ص ) ارض مغیثة؛ زمین باران رسیده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).