مصقلهلغتنامه دهخدامصقله . [ م ِ ق َ ل َ ] (ع اِ) مصقلة. مصقل . آلتی که بدان بزدایند. آنچه بدان روشن کنند آینه یا جامه یا شمشیر و یا کاغذ را. سنگ سو. سوهان . مهره . مهره ٔ گازر. (
مصقلهفرهنگ انتشارات معین(مِ قَ لِ) [ ع . مصقلة ] (اِ.) ابزاری برای صیقل دادن و زدودنِ زنگ . ج . مصاقل .
مصقللغتنامه دهخدامصقل . [ م ِ ق َ ] (ع ص ) مصقع. خطیب بلیغ. مقلوب مصلق است . (ناظم الاطباء). خطیب بلیغ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مصلق و مصقع شود.
مصقللغتنامه دهخدامصقل . [ م ِ ق َ ] (ع اِ) ابزاری که بدان جلا می دهند و صیقل می زنند و زنگ چیزی را می زدایند، و بزداغ نیز گویند. سو. (ناظم الاطباء). سوهان . مهره . ج ، مصاقل . (
نسبتا بزرگدیکشنری فارسی به انگلیسیfair, respectable, tolerable, fairish, biggish, fair , good-sized, largish