مرداندازلغتنامه دهخدامردانداز. [ م َ اَ ] (نف مرکب ) مردافکن . قوی . پرزور : باده ای بود سخت مرداندازشد حسابی ضرورت از آغاز.اوحدی (جام جم ص 37).
کمنداندازلغتنامه دهخداکمندانداز. [ ک َ م َ اَ ] (نف مرکب ) کمنداندازنده . آنکه کمند را برای اسیرکردن دشمن یا صید حیوان به سوی او بیندازد. کمندافکن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کم
کمنداندازیلغتنامه دهخداکمنداندازی . [ ک َ م َ اَ ] (حامص مرکب ) کمند انداختن از دست و ترک دادن آن را. (آنندراج ). عمل کمندانداز : صید مطلب نکند جز به کمنداندازی هر که قطع نظر از عالم