مرمدلغتنامه دهخدامرمد. [ م ُ رَم ْ م َ ](ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترمید. رجوع به ترمید شود. بریان کرده در خاکستر گرم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خاکسترآلود. (منتهی ال
مرمدلغتنامه دهخدامرمد. [ م ُ م َ / م ُ م َدد ] (ع ص ) رجل مرمد؛ مرد بیمار چشم . (منتهی الارب ).رمد کرده شده . (غیاث ). آنکه در چشم او رمد باشد. (از اقرب الموارد). أرمد. مبتلا ب
مرمدةلغتنامه دهخدامرمدة. [ م ُ م َ دَ / م ُ م َدْ دَ ] (ع ص ) تأنیث مرمد. عین مرمدة؛ چشم رمدزده . (ناظم الاطباء). رجوع به مرمد شود.
مرمودلغتنامه دهخدامرمود. [ م َ ] (ع ص ) مأخوذ از «رمد» عربی که بجای «ارمد» به کار رفته است : مهر رخشا لیک از او مرمود جوید اجتناب .قاآنی .