مراشلغتنامه دهخدامراش . [ م َ ] (اِ) به معنی قی باشد که آن را شکوفه و استفراغ هم میگویند و به این معنی به حذف الف نیز آمده است که مرش باشد. (برهان قاطع). ظاهراً این کلمه مصحف هر
مراشلغتنامه دهخدامراش . [ م َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان ، در 36هزارگزی جنوب غربی ماه نشان بر کنار راه افشار به زنجان در منطقه ٔ کوهستانی سردسی
مراشةلغتنامه دهخدامراشة. [ م ُ ش َ ] (ع اِ) حق اندک . (منتهی الارب ).گویند: لی عنده مراشة؛ ای حق صغیر. (ناظم الاطباء).
مراشقةلغتنامه دهخدامراشقة. [ م ُ ش َق َ ] (ع مص ) با هم و برابر رفتن . (منتهی الارب ). مسایره . (از اقرب الموارد): راشقه مقصده ؛ سایره الیه ؛ باراه فی المسیر، رشق کل صاحبه فتراشقو
مراشاةلغتنامه دهخدامراشاة. [ م ُ ] (ع مص ) رشوه دادن کسی را. (منتهی الارب ). مصانعة. (اقرب الموارد) (متن اللغة). ملاینه . (متن اللغة). || یاری بخشیدن و هم پشت گردیدن . (منتهی الار
مراشبلغتنامه دهخدامراشب . [ م َ ش ِ ] (ع اِ) گل ها که بدان سر خم اندایندتا بویش بیرون نرود. (منتهی الارب ) (از متن اللغة).