lullدیکشنری انگلیسی به فارسیآرامش، ارامش، سکون، ارامی، ساکت شدن، ارام کردن، لالایی خواندن، فرو نشاندن
معمملغتنامه دهخدامعمم . [ م ُ ع َم ْ م َ ] (ع ص ) صاحب عمامه و دستار. (غیاث ) (آنندراج ) . دارای عمامه و مندیل و عمامه بر سرگذاشته . (ناظم الاطباء). دستاربسته . دستارنهاده . دست
معممةلغتنامه دهخدامعممة. [ م ُ ع َم ْ م َ م َ ] (ع ص ) شاة معممة؛ گوسپندی که گوش و موی پیشانی و گرداگرد آن سپید باشد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گوسفند سفید سر.