مفارقتلغتنامه دهخدامفارقت . [ م ُ رَ / رِ ق َ ] (از ع ، اِمص ) از یکدیگر جدا شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفارقة. و رجوع به مفارقة شود. || (اِمص ) مأخوذ از تازی ، جدایی . م
مفارقت کردنلغتنامه دهخدامفارقت کردن . [ م ُ رَ / رِ ق َک َ دَ ] (مص مرکب ) دور شدن . جدایی اختیار کردن : و چون از دنیا مفارقت کرد به موافقت او از شروان بیرون آمدم . (منشآت خاقانی چ محم
مفارقت یافتنلغتنامه دهخدامفارقت یافتن . [ م ُ رَ / رِ ق َ ت َ ] (مص مرکب ) دور شدن .جدا شدن . دور افتادن : بنده باری تا از خدمت رکاب اعلای جهانداری مفارقت یافته است ... قیامتی آشکارا در
مفارقلغتنامه دهخدامفارق . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مَفرَق یا مِفرَق .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مفرق شود. || مأخوذ از تازی ، فرق سر و محل جد