گشتگذار زبانlanguage study tour provider, LSPواژههای مصوب فرهنگستانشخص حقوقی مانند مدرسه یا گشتپرداز یا سفرگذاری که برنامههای آموزش زبان و خدمات مرتبط با آن را به مشتریان خود ارائه میدهد
زبان تخصصیspecial language,specialized language,language for special purposes, LSPواژههای مصوب فرهنگستانزبان مربوط به یک حوزة موضوعی که در آن از روشهای بیانی خاص استفاده میشود
مسحدیکشنری عربی به فارسیپيمايش , زمينه يابي , بازديد کردن , مميزي کردن , مساحي کردن , پيمودن , بررسي کردن , بازديد , مميزي , براورد , نقشه برداري , بررسي , مطالعه مجمل , برديد
مسحلغتنامه دهخدامسح . [ م َ ] (ع مص ) مالیدن و دست گذاشتن بر چیزی روان یا آلوده جهت دور کردن آلودگی آن . (از منتهی الارب ). ازاله اثر از چیزی ، چنانکه در دعا گویند «مسح اﷲ مابک
مسحلغتنامه دهخدامسح . [ م َ س َ] (ع مص ) کفتن شکم ِ دو ران از درشتی جامه . یا بهم سائیدن دو ران . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
مسحلغتنامه دهخدامسح . [ م ِ ] (ع اِ) پلاس . که بر آن نشینند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کساء موئین .مانند جامه ٔ راهبان . (از اقرب الموارد). || میانه ٔ راه . (منته
مسحلغتنامه دهخدامسح . [ م ِ س َح ح ] (ع ص ) فرس مسح ؛ اسب خوش رفتار. (منتهی الارب ). اسب جواد و تیزرفتار. (از اقرب الموارد).
مسحجلغتنامه دهخدامسحج . [ م ِ ح َ ] (ع ص ) خر بسیار گزنده و به رفتار سحج رونده . (منتهی الارب ). چهارپا که می دود ولی نه دویدن سخت و سریع. (از اقرب الموارد). مسحاج . و رجوع به م
مسحجلغتنامه دهخدامسحج . [ م ُ س َح ْ ح َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسحیج . رجوع به تسحیج شود. || چیزی که پوست آن را کنده باشند. (از اقرب الموارد). || خر بسیار گزیده و خراشیده شده .
مسحةدیکشنری عربی به فارسیلکه , اغشتن , الودن , لکه دار کردن , پاک کردن , خشک کردن , بوسيله مالش پاک کردن , از ميان بردن , زدودن
مسحوقدیکشنری عربی به فارسیپودر , پودر صورت , گرد , باروت , ديناميت , پودر زدن به , گرد زدن به , گرد ماليدن بصورت گرد دراوردن
فراهمساز خدمات یادگیریlearning service providerواژههای مصوب فرهنگستانکارساز ویژهای که تأمین نرمافزارهای مربوط به مدیریت یادگیری و ارائۀ محتوای آموزشی را بر عهده دارد اختـ . فرایاد LSP