مستنلغتنامه دهخدامستن . [ م ُ ت َن ن ] (ع ص )نعت فاعلی از استنان . رجوع به استنان شود. || (اِ) مستن الطریق ؛ آن قسمت از راه که واضح و هویدا باشد. (از اقرب الموارد). || مستن الحر
مستنوکلغتنامه دهخدامستنوک . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) گول و احمق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || احمق شمرنده کسی را. (از اقرب الموارد). رجوع به استنواک شود.
مستنکحلغتنامه دهخدامستنکح . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) عقد زناشوئی بندنده . (از منتهی الارب ). رجوع به استنکاح شود.
مستنجعلغتنامه دهخدامستنجع. [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) قوم و گروهی که در طلب علوفه بروند. (از اقرب الموارد). رجوع به استنجاع شود.
مستنجدلغتنامه دهخدامستنجد. [ م ُ ت َ ج ِ ] (اِخ ) المستنجدباﷲ از خلفای بنی عباس (555 - 566 هَ . ق ) : چو آسمان ورق عهد مقتفی بنوشت برآمد آیت مستنجد از صحیفه ٔ حال . خاقانی .رجوع ب