مسادلغتنامه دهخدامساد. [ م ِ ] (ع اِ) مسأد. خیک روغن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خیک روغن از پوست بزغاله ٔ از شیر باز شده . || مشک انگبین و عسل . (منتهی الارب ) (اقرب ا
مسادلغتنامه دهخدامساد. [ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَسَد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). أمساد. رجوع به مسد شود.
مسأدلغتنامه دهخدامسأد. [ م ِ ءَ ] (ع اِ) خیک روغن و شهد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مِساد. و رجوع به مساد شود.
مساجدلغتنامه دهخدامساجد. [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ مَسجد. مسجدها. مزگتها. مزکتها. رجوع به مسجد شود : به جمله ٔ مملکت نامه ها رفت در معنی ترویحه های مساجد و عرض مجالس . (تاریخ بیهقی
مساودةلغتنامه دهخدامساودة. [ م ُ وَ دَ ] (ع مص ) با کسی دستان آوردن . (منتهی الارب ). مکایده و با یکدیگر کید کردن . (اقرب الموارد). || شیر و اسد را راندن . (منتهی الارب ) (اقرب ال