مقفیلغتنامه دهخدامقفی . [ م ُ ق َف ْ فی ] (ع ص ) آن که در پی کسی می فرستد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که به سراغ کسی می رود و آن که پیروی می نماید کس
مقفیلغتنامه دهخدامقفی . [ م ُ ] (ع ص ) کسی که مقدم می دارد و ترجیح می دهد. (ناظم الاطباء). ورجوع به اقفاء شود. || آن که برمی گزیند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الم
مقفیلغتنامه دهخدامقفی . [ م ُ فا ] (ع ص ) مقدم شده . (ناظم الاطباء). رجل مقفی ؛ مرد برگزیده ٔ گرامی داشته . (از اقرب الموارد).
مقفیلغتنامه دهخدامقفی . [ م ُ ق َف ْ فا ] (اِخ ) (الَ ...) از نامهای آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله است . (ناظم الاطباء) (از حبیب السیر).
مقفیةلغتنامه دهخدامقفیة. [ م َ فی ی َ ] (ع ص ) شاة مقفیة؛ گوسفند از پس گردن ذبح کرده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مَقْفی ّ شود.
موقفیلغتنامه دهخداموقفی . [ م َ ق ِ ] (اِخ ) ابوحریز موقفی مصری . از محدثان بود و از محمدبن کعب قرظی روایت داشت و عبداﷲبن وهب و سعیدبن کثیربن عفیر که خود منکر حدیث بود از او روای
موقفیلغتنامه دهخداموقفی . [ م َ ق ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به موقف ، و آن محله ای است در فسطاط مصر. (از لباب الانساب ).