مقنعلغتنامه دهخدامقنع. [ م ُ ن َ ] (ع ص ) فم مقنع، دهان که دندان آن مایل به درون باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقنعلغتنامه دهخدامقنع. [ م َ ن َ ] (ع ص ) شاهد مقنع؛ گواه عدل بسنده که بس است ذات او یا شهادت او یا حکم او. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شاهدی که عادل و بسنده باشد و به گواهی و یا
مقنعلغتنامه دهخدامقنع. [ م ِ ن َ ] (ع اِ) بر سرافکندنی زنان . مقنعة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه زنان سر خود را بدان بپوشانند. (از اقرب الموارد). ج ، مقانع. (
مقنع خراسانیلغتنامه دهخدامقنع خراسانی . [ م ُ ق َن ْ ن َ ع ِ خ ُ ] (اِخ ) مقنع. المقنع. رجوع به المقنع و مقنع هاشم بن حکیم و نیز رجوع به اعلام زرکلی ج 2 ص 642 و ج 3 ص 1066 و البیان والت
مقنعوارلغتنامه دهخدامقنعوار. [ م ُ ق َن ْ ن َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) همچون مقنع. مانند المقنع صاحب ماه نخشب : به هر چشمه شدن هر صبحگاهی برآوردن مقنعوار ماهی . نظامی .و رجوع به مقنع ه
مقنعةلغتنامه دهخدامقنعة. [ م ِ ن َ ع َ ] (ع اِ) بر سر افکندنی . مِقنَع. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). آنچه زنان سر خود را بدان پوشانند. (از اقرب الموارد). پوشاکی از پارچه ٔ اعلا
مقنعه، چارقدگویش اصفهانی تکیه ای: čârqat طاری: čârqad طامه ای: čârqat طرقی: čârqad کشه ای: čârqat نطنزی: čârqat