مححلغتنامه دهخدامحح . [ م َ ح َ ] (ع مص ) محوح . محوحة. کهنه گردیدن جامه . || مندرس گردیدن کتاب . (از اقرب الموارد).
محجحجلغتنامه دهخدامحجحج . [ م ُ ح َ ح ِ ] (ع ص ) اقامت کننده . (از منتهی الارب ). || سپسایگی بازرونده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). منصرف شونده . بازگردنده . || کسی که بازمی ای
محوحلغتنامه دهخدامحوح . [ م ُ ] (ع مص ) کهنه گردیدن جامه . (آنندراج ). مَح ّ. مَحَح .(منتهی الارب ). کهنه شدن جامه . (تاج المصادر بیهقی ).