محلبلغتنامه دهخدامحلب . [ م َ / م ِ ل َ ] (اِ) درختی است مانند درخت بید و گل وی سپید بود و ثمر آن را حب محلب خوانند. محلب بهترین دست شویها است .از شاخ وی تازیانه کنند از جهت بوی
محلبلغتنامه دهخدامحلب . [ م َ ل َ ] (ع اِ) انگبین . (منتهی الارب ). عسل و انگبین . (ناظم الاطباء). || محل دوشیدن شیر : تو هنوز از خارج آن را طالبی محلبی از دیگران چون حالبی .مول
محلبلغتنامه دهخدامحلب . [ م ِ ل َ ] (ع اِ) شیردوشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ظرفی باشد که در آن شیر دوشند. (برهان ) (غیاث ). گاودوش . (یادداشت مرحوم دهخدا). گاودوشه . جای
محلبلغتنامه دهخدامحلب . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) یاری دهنده . (منتهی الارب ). یاری دهنده کسی را بر شیر دوشیدن یا عام است . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || آنکه از چراگاه شیر دوشیده ب
محلبیلغتنامه دهخدامحلبی . [ م ُ ح َل ْ ل َ ] (اِ) قسمی غذای از شیر کرده معمول در ترکیه و شام و غیره . قسمی فیرنی (فرنی ) که در آن گوشت سینه ٔ مرغ هریسه کنند. قسمی از غذا از شیر و
ابومحلبلغتنامه دهخداابومحلب . [ ] (اِخ ) در مراصدالاطلاع در شرح بخاراآید: و اسم ها ابومحلب . این کلمه مصحف بومجکث است .
محلوبلغتنامه دهخدامحلوب . [ م َ ] (ع ص ) سِقاءٌ محلوب و حُلَّبی ّ؛ مشک دباغت یافته شده به گیاه حلب . (منتهی الارب ). || دوشیده شده : و آن را از بهر آن عروض خواندند که معروض ٌعلیه