مختملغتنامه دهخدامختم . [ م ِ ت َ ] (ع اِ) گوز مالیده ٔ املس ساخته که آن را اندازند و به فارسی تیر گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گردوی مالیده ٔ املس ساخته شده که در بازی آن
مختملغتنامه دهخدامختم . [ م ُ ت َم م ] (ع ص ) روبنده ٔ خانه . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پاک کننده ٔ چاه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب
مختملغتنامه دهخدامختم . [ م ُ خ َت ْ ت َ ] (ع ص ، اِ) مهرکرده شده و مقفل . (غیاث ). نیک مهر کرده شده و مقفل . (آنندراج ). از روی بصیرت مهر کرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی ال
مختمرلغتنامه دهخدامختمر. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) خمیرشونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تخمیرشده . (ناظم الاطباء). || خمیرکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب )
مختوم نیشابوریلغتنامه دهخدامختوم نیشابوری . [ م َ م ِ ] (اِخ ) امیر مختوم ، مدنی الاصل ولی مولد و مسکن او در نیشابور بود که اجدادش از سادات مدینه بودند. او در نیشابور می زیست و بعد ازتکمی
مختوملغتنامه دهخدامختوم . [ م َ ] (اِ) به لغت مردم ماوراءالنهر، خرس . (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون ).