localizedدیکشنری انگلیسی به فارسیمحلی، محلی کردن، متمرکز کردن، موضعی ساختن، محدود بیک ناحیه کردن، در یک نقطه جمع کردن
خوردگی موضعیlocalized corrosionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خوردگی که در محلهای ناپیوسته و موضعی به وجود میآید