مخذللغتنامه دهخدامخذل . [ م ُ خ َذْ ذِ ] (ع ص ) بر خذلان گذارنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که سبب می شود خذلان ...میان دوستان و کسان خود را. (ناظم ال
مخذللغتنامه دهخدامخذل . [ م ُ ذِ ] (ع ص ) مقیم گردیده برای تفقد بچه ٔ خود. ظبیة مخذل ؛ ماده آهوی مقیم برای تفقد و نگاهداری بچه ٔ خود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم ا
مخذوللغتنامه دهخدامخذول . [ م َ ] (ع ص ) خوارکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). خوار شده و ذلیل و منکوب . (ناظم الاطباء) : شغل این مخذول کفایت کرده آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 367). ب
مخذولفرهنگ انتشارات معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بی بهره ، خوار شده . 2 - کسی که از یاری کردن به او خودداری کنند.