مدسلغتنامه دهخدامدس . [ م َ ] (ع مص ) مالیدن پوست را و جز آن را.(از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
مدسجلغتنامه دهخدامدسج . [ م ُ دَس ْ س ِ ] (ع اِ) مُدسِج . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به مدسج شود. || تننده . منتسج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مدسجلغتنامه دهخدامدسج . [ م ُ س ِ ] (ع اِ) جانورکی است که بر آب می دود و مانند تننده می تند و به فارسی آن را خس گویند. مُدَسِّج . (از منتهی الارب ). جانور بافنده ای چون عنکبوت .
مدسجلغتنامه دهخدامدسج . [م ُدْ دَ س ِ ] (ع ص ) منتسج . (متن اللغة): اندسج و انسدج ؛ انکب علی وجهه فهو منتسج و مدسج . (متن اللغة).
مدسوسلغتنامه دهخدامدسوس . [ م َ ] (ع ص ) بعیر مدسوس ؛ شتران قطران مالیده شده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء): دس البعیر؛ لم یبالغ فی هنائه من الجرب ، فالبعیر، مدسوس و الاسم دس . (اقر