مدهنفرهنگ انتشارات معین(مُ دَ هَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) چرب کرده . 2 - به روغن طلا کرده . 3 - (ص .) چرب .
مدهنلغتنامه دهخدامدهن . [ م ُ دَهَْ هََ ] (ع ص ) آنکه بر او آثار نعیم باشد. (از متن اللغة).- قوم مدهنون ؛ آنانکه بر آنها آثار نعمت ها باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ||
مدهنلغتنامه دهخدامدهن . [ م ُ دَهَْ هَِ ] (ع ص ) چرب . چربی دار. طلاکرده به روغن .(ناظم الاطباء). || طلاکننده به روغن . چرب کننده . (فرهنگ فارسی معین ). نعت فاعلی است از تدهین .
مدهنلغتنامه دهخدامدهن . [ م ُ هَُ ] (ع اِ) روغن دان . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). شیشه ٔ روغن . (منتهی الارب ). آلت دَهن و قاروره ٔ آن . (از متن اللغة) (ازاقرب الموارد). ظرفی
مدهنةلغتنامه دهخدامدهنة. [ م ُ هَُ ن َ ] (ع اِ) ظرفی که در آن روغن کنند. روغن دان . مدهن . (از متن اللغة). رجوع به مُدهُن شود.
مدهونلغتنامه دهخدامدهون . [ م َ ] (ع ص ) چرب کرده . به روغن پرورده . (انجمن آرا). نعت مفعولی است از دهن . رجوع به دهن شود. || کشتزاری که از باران اندکی تر شده باشد. (ناظم الاطباء
مدهون گرلغتنامه دهخدامدهون گر. [ م َ گ َ ] (ص مرکب ) که طلا کند.که رنگ و روغن زند. رجوع به مدهون شود : فلک چون قصر مدهون گشت بر وی کنگره زرین درخشان هر یکی روشن چو قصر مرد مدهون گر.
مدهونةلغتنامه دهخدامدهونة. [ م َ ن َ ] (ع ص ) ارض مدهونه ؛ زمین اندک باران رسیده . (منتهی الارب ). رجوع به مدهون شود. || تأنیث مدهون . رجوع به مدهون شود.