مملحلغتنامه دهخدامملح . [ م ُ م َل ْ ل َ ] (ع ص ) نمک زده . (آنندراج ). نمک سود: سمک مملح ؛ ماهی نمک زده . (ناظم الاطباء) : و قد یتخذ من هذا النبات [ من شرش ] قبل ان یخرج شوکه م
مملحةلغتنامه دهخدامملحة. [ م َ ل َ ح َ ] (ع اِ) شورستان و نمکستان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): ارض مملحة؛ زمینی نمک ور : طلسمی دیگر برابر نمکستان به سی گز زمین از
مملحةلغتنامه دهخدامملحة. [ م ِ ل َ ح َ ] (ع اِ) نمکدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (مهذب الاسماء).
مملحهلغتنامه دهخدامملحه . [ م ِ ل َ ح َ ] (ع اِ) صورتی از مملحة. نمکدان : دهد ملیح ز منکوحه ٔ ملیحه ٔ خویش نشان مملحه ٔ خوان شهری و غربا.سوزنی .
مملوحلغتنامه دهخدامملوح . [ م َ ] (ع ص ) نمکین . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نمک سود.نمک کرده . نمک زده . نمکدار. (یادداشت مرحوم دهخدا): سمک مملوح ؛ ماهی نمک زده . (منتهی الارب )