منفحلغتنامه دهخدامنفح . [ م ِ ف َ ] (ع ص ) آنکه در کار بی فایده و نامقصود درآید و در هر امر پیش گردد و دخل نماید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه کار بی فایده کند و آنکه در هر چ
منفحةلغتنامه دهخدامنفحة. [ م ِ ف َ ح َ ] (ع اِ) پنیر مایه . (مهذب الاسماء). به معنی انفحة است که شکنبه باشد. (منتهی الارب ). انفحة که از شکم بزغاله بیرون آرند. (از اقرب الموارد).
منفحقلغتنامه دهخدامنفحق . [ م ُ ف َ ح ِ ] (ع ص ) طریق منفحق ؛راه گشاد. (از اقرب الموارد). رجوع به منفهق شود.
منفوحةلغتنامه دهخدامنفوحة. [ م َ ح َ ] (اِخ ) قصبه ای است در جنوب ریاض و نزدیک آن واقع در نجد و دارای 20000 تن سکنه است . در اطراف آن باغها و نخلستانهاست . (از قاموس الاعلام ترکی
منفوحةلغتنامه دهخدامنفوحة. [ م َ ح َ ] (اِخ ) گویند رودخانه ای است که عرض یمامه را از بالا تا پایین می شکافد و در کنار همین رودخانه قریه ٔ معروف منفوحة واقع است که جایگاه اعشی بود