منفذدیکشنری عربی به فارسیمجري , مامور اجرا , وصي , قيم , مزغل ساختن , سوراخ ديده باني ايجاد کردن , مزغل , سوراخ سنگر , سوراخ ديدباني , راه گريز , مفر , روزنه
منفذلغتنامه دهخدامنفذ. [ م َ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) جای درگذشتن و جای جاری شدن و از این معنی راه مراد است . (غیاث ) (آنندراج ). موضع نفوذ و درگذشتن چیزی و راه و معبر و سوراخ و مخرج
منفذشکافporicidalواژههای مصوب فرهنگستانویژگی بساکی که از طریق سوراخی واقع در انتهای یکی از خانکهای آن شکفته میشود