منحتلغتنامه دهخدامنحت . [ م ِ ح َ ] (ع اِ) تیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیشه و ابزاری که بدان تراش می کنند. (ناظم الاطباء). تیشه و رنده . (غیاث ). آلت تراشیدن ، مانند تیشه
منحتلغتنامه دهخدامنحت . [ م َ ح َ ] (ع اِ) اصل و نژاد: هو من منحت صدق .ج ، مناحت . (از اقرب الموارد). رجوع به مناحت شود.
منحتلغتنامه دهخدامنحت . [ م ِ ح َ ] (ع اِ) منحة. عطا و دهش : حکم او راست در راندن منحت و محنت . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 2). همه ٔ کراهیت رفاهیت شد و ترحت فرحت و عسر یسر و محنت منح
منحوتلغتنامه دهخدامنحوت . [ م َ ] (ع ص ) تراشیده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).تراشیده شده و نجاری شده . (ناظم الاطباء) : آن بت منحوت چون سیل سیاه نفس بتگر چشمه ای ب
منحوتةلغتنامه دهخدامنحوتة. [ م َ ت َ ] (ع ص )تأنیث منحوت . (ناظم الاطباء). رجوع به منحوت شود.- کلمه ٔ منحوته ؛ کلمه ای که از دو کلمه ٔ دیگر ساخته باشند، مانند «صهصلق » از صهل و
فعل منحوتلغتنامه دهخدافعل منحوت . [ ف ِ ل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح دستور) فعلی است که از یک کلمه ٔ بیگانه با علامت ها و پسوندهای مصدری و فعلی ساخته شود، مانند: قاپیدن