منخنقلغتنامه دهخدامنخنق . [ م ُ خ َ ن ِ ] (ع ص ) خبه شونده از خود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). خفه شده . منخنقة. (ناظم الاطباء). رجوع به انخناق شود.
منخنقةلغتنامه دهخدامنخنقة. [ م ُ خ َ ن ِ ق َ ] (ع ص ) خفه شده . منخنق . (ناظم الاطباء). گوسفندی که به گلوافشار کشته شود. (مهذب الاسماء) : حرمت علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و
مخنقلغتنامه دهخدامخنق . [ م َ ن َ ] (ع اِ) آنجائی از گردن که محل خفه کردن است . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مخنقلغتنامه دهخدامخنق . [ م ُ خ َن ْ ن َ ](ع ص ) به خبه مرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خفه کرده و بر خفه مرده . (ناظم الاطباء). || (اِ) جای رسن خبه از گلو.
مخنقلغتنامه دهخدامخنق . [ م ُخ َن ْ ن ِ ] (ع ص ) جلاد و آنکه خفه می کند. خفه کننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تخنیق شود.