منهملغتنامه دهخدامنهم . [ م ُ هََ م م ](ع ص ) پیه گداخته . (آنندراج ). گداخته شده مانند پیه و جز آن . (ناظم الاطباء). گداخته (پیه و تگرگ و برف وجز آن ). آب شده . (از یادداشت مرح
منهمکلغتنامه دهخدامنهمک . [ م ُ هََ م ِ ] (ع ص ) کوشنده در کاری و مبالغه کننده در آن . (غیاث ) (آنندراج ). ستیهنده و کوشش کننده . (ناظم الاطباء). فرورفته درکاری . ستیهنده در امری
منهمةلغتنامه دهخدامنهمة.[ م َ هََ م َ ] (ع اِ) جای درودگری و جای تراشیدن ازچوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دکان درودگری و نجاری . (ناظم الاطباء). جای درودگری . (از اقرب الموارد)
منهمزلغتنامه دهخدامنهمز. [ م ُ هََ م ِ ] (ع ص ) فشرده شده . (ناظم الاطباء). فشرده و فشرده شده . (یادداشت مرحوم دهخدا).