متمظعلغتنامه دهخدامتمظع. [ م ُ ت َ م َظْ ظِ ] (ع ص ) سایه که جای به جای رود. (آنندراج ). حرکت کننده ٔ در سایه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || لیسنده . || کسی که درنگی میکن
متمتعفرهنگ مترادف و متضادبرخوردار، بهرهور، بهرهمند، حظیظ، رستیخوار، کامران، کامیاب، متلذذ، متنعم، مستفید، منتفع ≠ بینصیب، محروم
متمتع شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. برخوردار شدن، بهرهور شدن، تمتع یافتن، منتفع شدن، بهرهمند شدن ۲. کامران شدن، کامیاب گشتن
متفظعلغتنامه دهخدامتفظع. [ م ُ ت َ ف َظْ ظِ ] (ع ص ) کار زشت .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کار زشت و شرم آور. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفظع شود.