متنفذلغتنامه دهخدامتنفذ. [ م ُ ت َ ن َف ْ ف ِ ] (ع ص ) گذشته و نفوذ کرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به تنفذ شود. || آن که بر دیگران تسلط و نفوذ دارد. صاحب نفوذ. ج ،
منفذدیکشنری عربی به فارسیمجري , مامور اجرا , وصي , قيم , مزغل ساختن , سوراخ ديده باني ايجاد کردن , مزغل , سوراخ سنگر , سوراخ ديدباني , راه گريز , مفر , روزنه