متلاطسلغتنامه دهخدامتلاطس . [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) موج طپانچه زن پی در پی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). موجهایی که به همدیگر طپانچه زنند. (ناظم الاطباء).
ملاطسلغتنامه دهخداملاطس . [ م َ طِ ] (ع اِ) ج ِ مِلطَس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملطس شود.
متلاطمفرهنگ مترادف و متضاد۱. طوفانی، متموج ۲. آشفته، آشوبناک، ناآرام ۳. آشوبزده، بحرانزده، بحرانی، مغشوش ≠ آرام، امن
متلاطم شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. پرجوشوخروش شدن، پرموج شدن، متموجشدن ۲. آشفتن، آشفته شدن ۳. ناآرام شدن، آشوبناک شدن، آشوبزده شدن، بحرانزدهگشتن
متلاطم کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. طوفانی کردن، متموج کردن، پرموج کردن، مواج کردن ۲. آشفته کردن، مغشوش کردن ۳. ناآرام کردن، بحرانی کردن، آشوبناک کردن، بهآشوب کشاندن