متذلللغتنامه دهخدامتذلل . [ م ُ ت َ ذَل ْ ل ِ ] (ع ص ) ذلیل و خوار. (آنندراج ). || فروتن و کمینه . (ناظم الاطباء). فروتن و متواضع. (ازاقرب الموارد). || ملایم و نرم دل . || دادخوا
متبلللغتنامه دهخدامتبلل . [ م ُ ت َ ب َل ْ ل ِ ] (ع ص ) تر. (آنندراج ). تر شده و تر و نمدار. (ناظم الاطباء). || (اِ) شیر که اسد باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
متثلللغتنامه دهخدامتثلل . [ م ُ ت َ ث َل ْ ل ِ ] (ع ص ) ویران و خراب و سرنگون . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). خانه ٔ ویران گردیده . (آنندراج ).
متحلللغتنامه دهخدامتحلل . [ م ُ ت َ ح َل ْ ل ِ ] (ع ص ) گداخته شده و حل شده و آب شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). تحلیل شونده . (فرهنگ فارسی معین ) : اما ذوق قوتی است ترت
متخلللغتنامه دهخدامتخلل . [ م ُ ت َ خ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) آن که خلال کند در دندان بعد طعام خوردن . (آنندراج ) کسی که پس از خوردن ، خلال در دندان کند. (ناظم الاطباء). || خلل انداز.