مهرداریلغتنامه دهخدامهرداری . [ م ُ ] (حامص مرکب ) عمل مهردار. شغل مهردار : در بعضی ایام به دستوری که معمول است شغل مهرداری بدون تیول داده شده . (تذکرةالملوک ص 25). شغل مهرداری در
مرداریلغتنامه دهخدامرداری . [ م ُ ] (ص نسبی ) منسوب به مردار : اگر از زندگی خود نکردی ذره ای حاصل چه داری غم چو کردی جمع این دنیای مرداری .عطار.
مرداریلغتنامه دهخدامرداری . [ م ُ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به مرداریة، طایفه ای که انتساب ایشان به عیسی ملقب به ابی مونس است . (از الانساب سمعانی ).
مرداریةلغتنامه دهخدامرداریة. [ م ُ ری ی َ ] (اِخ ) نام طایفه ٔ مرداری .رجوع به مرداری و نیز رجوع به الانساب سمعانی شود.
مهردارلغتنامه دهخدامهردار. [ م ِ ] (اِخ ) (مهرداد) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. با 424 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و حبوبات است . (از
مهردارلغتنامه دهخدامهردار. [ م ُ ] (نف مرکب ) دارای مهر. مهردارنده . هرچه مهرداشته باشد اعم از انگشت و غیره . (از آنندراج ). هرچه با آن نشان و مهر بر چیزی نهند. خاتم : بود خاتم ان